بیچاره من ! به هر چه رسیدم سراب بود
افسوس هرچه نقشه کشیدم بر آب بود
عمری به انتظار نشستم ولی چه سود
وقتی که آمدی دل من غرق خواب بود
دل هرچه داشت در طبق بی ریایی اش
نذر سلامتی گل آفتاب بود
سرما ربود غنچه عشق دل مرا
وقتی که آفتاب رخت در حجاب بود
چشمم سپید شد به در ! اما نیامدی
امروز هم سوال دلم بی جواب بود